اسقف اعظم

ساعت حدودا 4:30 صبح بود...

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ
گفته اند که:

و تنگ می شود دلی که سنگ نیست

همین هف،هش،ده روز پیش ی همچین چیزی واسم پیش اومد،بدون هیچ حرفی بدون هیچ کلامی حتی بدون هیچ دست تکون دادنی... فقط با چشم به اندازه ی بشمور تا پنج بعد هم چادر رو کشیدم رو سرم و دور شدم! به پشت سرم هم نگا نکردم!

خب باید بگم که این تنها خداحافظیه که تو خاطرمه و همیشه هم میمونه!

۹۴/۰۵/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی