اسقف اعظم

اینکه تا حالا کارت ملی نداشتم ، عیبه؟!

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ب.ظ

اولین کار اداری که خودم تنها انجام دادم، اقدام برای عکس دار کردن شناسنامه بود! تصمیم گرفتم که خودم پاشم برم ثبت احوال، بعد از یک هفته دوندگی آخرش شناسنامه عکس دار شد! ولی من خسته تر از اون بودم که بیفتم دنبال کارت ملی! انداختمش پشت گوش! همش با خودم میگفتم این اخرین باری بود که هلک هلک راه میفتم میرم این اداره های خراب شده و خودم رو دم پَر ی مشت آدم زبون نفهم می کنم!

روز ها گذشت و گذشت تا امروز و دیروز که واسه کار های ثبت نام دوباره چادر به سر کردم و پرونده رو زدم زیر بغل و همراه دوست گرام هلک هلک... سرانجام بعد از دو روز دوندگی، از خدمات کامپیوتری به اموزش و پرورش و از اونجا به پست و مراجعه به مدرسه ی کذایی دوران دبیرستان سرانجام موفق شدم خودم رو از بازی کاغذ بازی نجات بدم ، این وسط ی چیزی بیشتر از همه حرصم میداد، تو اموزش و پرورش یکی از بچه ها رو دیدم، ساعت 9 اومده بود اداره و ظرف یک ساعت کل کارایی رو که من در طول دو روز از صبح ساعت هشت تا یک انجام داده بودم، انجام داده بود! یعنی کارد میزدی شیکمم خون نمیومد! من بی عرضه نبودم ، اون هوادار داشت! خلاصه دوباره یادم افتاد که اهِکی! من که کارت ملی ندارم! حالا دوباره برو ثبت احوال و در نهایت هم ی گواهی موقت به عنوان کارت ملی دادن ، دیگه اصلش میره تا دو ماه دیگه که هوشمند میگیرم! دوباره با خودم گفتم این اخرین بار بود! همش آدم رو پاس میدن! 

+ پاشنه پاهام هنوز درد میکنه!

+ از دیرباز ی حس تنفر خاص همراه با ترس از اداره اموزش و پرورش داشتم! نمی دونم چرا!

+ دوستام به قول خودشون سوزن نخ هم برداشتن و بار و بندیلشون جمعه! من تازه امروز از ی جفت کفش  تو ویترین ی مغازه ،خوشم اومد!

برای بیست و دو ، شیش ، نود و چهار

۹۴/۰۶/۲۹