اسقف اعظم

بهــــار۹۴ 

عکاس : خودم

آهنگـ : سیاوش قمیشے   ــ  خیلے  وقته

برای یازده ، شیش ، نود و چهار !

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۹

بلاگفا دل آدم رو از نوشتن و وبلاگ و کلا دنیای مجازی سیاه میکنه! 

من که دیگه همین جا موندم ...

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۸
گفته اند که:

و تنگ می شود دلی که سنگ نیست

همین هف،هش،ده روز پیش ی همچین چیزی واسم پیش اومد،بدون هیچ حرفی بدون هیچ کلامی حتی بدون هیچ دست تکون دادنی... فقط با چشم به اندازه ی بشمور تا پنج بعد هم چادر رو کشیدم رو سرم و دور شدم! به پشت سرم هم نگا نکردم!

خب باید بگم که این تنها خداحافظیه که تو خاطرمه و همیشه هم میمونه!

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰

دلم شور میزنه،خیلی!

و من می دونم پشت این دل شور زدن های پی در پی ی چیزی هست! ولی نمی دونم چی! این ناعادلانه اس،اینکه ندونی واسه چی ی عضو از بدنت داره  از حلقت بیرون می پره؟!

بعضی از دل شور زدن ها کیف داره،مثلا دل شور زدن کسی رو دیدن یا مسافرت رفتن، یا خرید کردن به مقدار زیاد!!! ولی نه! هیچ کدوم از اینا واسه من نیست! چرا پس؟ 

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰
حالم اصلا خوش نیست...

دوس دارم بنویسم ولی ی چیزی انگار مانع میشه! از این روزا،از این آدما،از این شرایط گند، و از خودم ولی حوصله ندارم ...اه...

خیلی بده که سعی داری حالتو میزون کنی،بهش برسی،ی خرده بی خیالش کنی،روزی چندین بار بهش میگی نازنینم همه چی درس میشه ولی یهویی یکی شپللللق بیاد و گند بزنه به همون حالت ،خیلی بد، پودر میشی...

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰
نیستم ی چند روزی...

:)

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰
تو این گیر و دار غصه خوردن خوبه تنوعی ی خورده هم غصه ی پرسپولیس رو بخوریم!!!

امروز بین بازی استقلال و ذوب آهن تازه یادم افتاد!!! حقشه! حقشه همون ته ته های جدول بمونه گردن خوردش!

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰

خاطراتی رو که ی آهنگ با تمام حالات و احساسات می تونه تو خودش سیو کنه، به هیچ وجه هیچ هارد و رمی نمی تونه!

+کاش که این روزا خیلی زود تموم شه... خیلی بده که فکر کنی دخترانگی هات داره تحلیل میره و نتونی هیچ کاری واسش بکنی،حداقل تو شرایط فعلی!

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰

فک نمی کنم کسی پیدا بشه که از خوندن خاطرات ی آدم بدش بیاد! درسته فی نفسه این کار خداپسندی! نیست ولی خو آدم خوشش میاد خو! حالا ممکنه این بین یه کنتاکدی بین وجدانش و نفسش پیش بیاد ولی در بیشتر مواقع حس فضولی هم به کمک نفس میاد و آدم تا به خودش میاد میبینه داره خاطره ی روز آخر اسفند ماه رو میخونه! حالا بماند که این وسط چه کیفی میکنه و به چه اسراری پی میبره ولی ی چیزی که خیلی لذت بخشه اینه که ببینه فرد صاحب دفتر خاطرات درمورد خود آدم چی نوشته که بهترین حالتش اینه که اسمت رو با سه خودکار به رنگ قرمز و آبی و مشکی تو ی صفحه با فونت نستعلیق و سایز 10 نوشته،خعیلی کیف میده! اصلا آدم حس قهرمانی بهش دست میده!

مدیونید اگه فک کنید رفتم خاطرات ی سرباز رو خوندم!

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰
سخته که هر کاری میکنم چهره اش یادم نمیاد! 

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰