اسقف اعظم

چند وقتی میشه که نت خونمون قطع بوده! بعد از هزار و ی پیگیری فهمیدیم که از طرف مخابرات ی سیمی قطع شده و اونوخ ما این دو ماهه همینجوری داریم پول نت قطع شده رو واریز میکنیم و این خیلی عصبانیت زاست!!!

دو روزه که از مشهد برگشتم ی مسافرت خیلی یهویی:)

نا اونجایی که یادم بود،اگه لایق باشم واسه بچه های مجازی چه قدیمیاش چه جدیداش دعا کردم...

حالا هم سوالم اینه که :

آیا این جمله رو که دیگه حالا شده ی اصطلاح قبول دارین؟

امام رضا میطلبه،بسپر دست خودش...

کلا چند درصد با جمله ی طلبیده شدن موافقید؟

با تشکر

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۰

یکی از  متفاوت ترین و بدترین دغدغه های این روزای من اینه که دقیقا بعد از گفتن حرف،به چیزی که گفتم فک می کنم! و همین باعث میشه که برای ساعت ها ذهنم رو درگیر کاری که شده و حرفی که از دهن دررفته کنم! و این عذاب آوره! در طول این مدت بار ها از خودم میپرسم:

نکنه دلخور شده باشه!

یعنی حرفم اشتباه بود؟

باید چه کار کنم!

و خیلی از این جفنگیات که کلم رو از ناحیه شقیقه تا آهیانه به اندازه ی 15 اسب بخار داغ میکنه!

+ کاش میشد وبلاگ های تومورمغزی،تراژدی سیسم،زندگی به روایت من،عاشقانه های مسیحا،دوباره فعال شدن.

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

و شاید این آغاز ی زندگی نو باشه...

شروع یک پروسه ی جدید،شروع یک دلهره ی ناشناخته،شاید شروع یک صعود و شاید

شاید آغاز یک فرود!

کسی چه میداند؟!

پناه بر خدا

۰ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

ایها الناس! بدونید که هرگز نمیشه به کسی گفت که مثلا فلانی من با زیر و بم رفتار تو آشنام،می شناسمت،رگ خوابت دستمه، و اگه هم گفتین هیچوقت از این حرف خودتون مطمئن نباشین

 چونکه همه ی آدما تو چنته ی دستگاه لیمبیک مغزشون همیشه ی چیزایی دارن که واسه هیشکی روشون نکردن! حالا چرا تا اون موقع روشون نکردن رو من نمی دونم! ولی میدونم که اگه روشون کنن هر چی درموردش تز تو رو از حفظم رشتیم پنبه میشه میره هوا!

پس واسه اینکه مث من چشاتون یهویی از حدقه بیرون نپره و  نورون های مغزیتون یک ان همگی به شکل علامت سوال در نیان و به قطع برای درک نکردن اون شک منهدم کننده

ازتون می خوام که هیچوقت به هیچ کی نگین که " می دونمت "

دلتون گناه داره، باور کنید

از طرف یکی از منهدم شدگان

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

"هیچ وقت"

اون کسی که دوس داشتم باشم؛ نبودم، هر روز وجودم رو  تغییر دادم! هر روز باهاش دس به یقه شدم و هر روز با تیپا انداختمش بیرون از اونچه که هست!

"خسته ام از این وضعیت"

دلم خود واقعیم رو می خواد که دقیقا نمی دونم از چه تاریخی و در چه مکانی گمش کردم!

"کاش می شد"

کاش می شد که پیداش کنم و ی ماچ آبدار از گونش بردارم و بگم به خودت خوش اومدی...

"ای کـــاش"

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

من عاشق دعای قنوت نماز عید فطرم،یعنی شاید 60 درصد شوقم واسه رمضون همین دعا و همین نمازه،همه ی اون فضا واسم عزیزه ؛چه وقتی که از خواب بیدار میشیم و زودی آماده میشیم و میریم مسجد،وقتی تو قنوت واسه اطرافیان دعا میکنی و بعد هم  تندی چک میکنی که نکنه کسی رو فراموش کرده باشیم،و در حالی که هنوز مزه ی دهنت مزه ی دهن ی آدم روزه داره بعد نماز تو خونه سفره میندازی و ی صبحونه بعد از ی ماه روزه داری رو دور هم میزنی! اینا همش قشنگه

الهی شکر که تنم سالمه و امسال هم تونستم روزه بگیرم،الهی شکر

عید همگی مبارک:)

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

گاهی اوقات بعضی عکسا پیش آدم خیلی خوشایندن،در واقع با دیدن این عکسا ی حس قشنگ تو وجودش تدایی میشه،حالا شاید با اون عکس ی خاطره یادش بیفته یا ی حرف یا... تو این جور مواقع خود من دوس دارم اون عکسو به هر کی که دور و ورمه نشون بدم! ولی شاید بار ها پیش اومده که واکنش مورد انتظار غیر قابل پیش بینی بوده! یعنی طرف حتی ی لبخند که هیچ نمیزنه؛ چونه و شونه هاشو بالا میندازه و با ی حالت که بدون شک پیش خودش میگه:" این دخدره دیوونس"،سریع عکس بعدی رو میزنه! تو این جور مواقع من بیشتر به بی احساس بودن طرف مقابل فکر می کنم تا دیوونه بودن خودم!

این یکی از اون عکساس:

 

بچه که بودیم این یکی از مهیج ترین سرگرمی هامون بود! گاهی اوقات دونفره گاهی اوقات هم تکی.تا قبل از این که این عکس رو ببینم ،فک می کردم که این جور بازیا فقط مخصوص ما بوده!

+واسه بزرگ شدن،رو تصویر کلیک شه.

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

 بدترین مدل خواب دیدن اینه که تو خواب گریه کنی،بعد که یهو از خواب بلن شی ببینی نفس کم آوردی، حس خفگی داری،دو سه قطره اشک رو گونه هاته و بعد یک آن به خوابی که دیدی فک کنی و به گریه بیفتی و دوس داشته باشی زار بزنی، بعد تو تاریکی دستت رو این ور اون ور بجنبونی که بلکم ساعت گوشیت بگه موقع خوابی که دیدی باطن داره یا نه! بعد سحر بود! هرچند که خواب اون موقع قابل تامله ولی ی عالمه خوراکی واسه سحر خورده بودم!!

کلا کم پیش میاد خواب ببینم ولی از اون مقدار کم بیشترشون دل نچسبن تا دلچسب اخرین دلچسب، واسه شب 15 رمضون بود که بعد افطار سفره صلوات دعوت بودیم، به نیت کل اموات فاتحه زدم البته بیشتر واسه پسر عموم ی کاسه شله زرد خوردم! همون شب واسه اولین بار تو خواب دیدمش،هیچی نگف، فقط ی لبخند خیلی غلیظ از همونا که امیدرضا ازش به یادگار گرفته زد؛چقد صب که بیدار شدم و به یادش آوردم واسم لذت بخش بود. این چیزا واقعا تاٍثیر داره، چیزی که تا اون موقع واسه خودم فقط ی عادت بود...

+اللهم صلی علی محمد و آل محمد

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
این روزا ی چیزی خیلی ذهنم رو درگیر کرده! پیر شدن! واقعا غم انگیزه مثلا وقتی ی ادم پیر رو میبینم با خودم میگم منم ی روزی مث این میشم!و تو این افکارفرو میرم و به محدودیت های غذایی که واست پیش میاد اینکه نمی تونی همه غذایی رو بخوری،به ناتوان شدن بدنت و اینکه نمی تونی خیلی از کارایی رو که الان می تونی انجام بدی دیگه نمی تونی،به ضعف بینایی ،به رفتار هایی که با قشر سالمند میشه،به نق نقو شدن خودم،و به اینکه ی روز میرسه که منم دیگه سربار میشم!اینا بدترین شرایطیه که در سالمندی واسه آدم پیش میاد که حالا ممکنه واسه بعضیا هم پیش نیاد! ولی الان دارم احمقانه ترین کار رو می کنم!یعنی از همین حالا دارم افسوس این روزا رو می خورم...

با خودم فک می کنم می گم من تو پیری جز اون دسته خانومام که همیشه بو پیاز داغ میدن و آستین پیرهناشون واسه استفاده از وایتکس همیشه سفیده یا اون دسته که صبح های زود از خواب بیدار میشن و میرن ورزش و اونایی که تو کیفشون عینک افتابی و اکانت اینستاشون همیشه فعاله! جز کدومشونم!

در همین راستا بیشتر از اینکه واسه الانم دعا کنم واسه پیریم دعا می کنم،ی همچین آدم آینده نگریم!

۰ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰

به هیچ وجه تو دلم نسبت به این توافقات روشنی نیست!

اینا چرا نیومدن نظر منو بپرسن؟!

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰